گل سر بی اهمیت
کف تاکسی یه گل سر افتاده بود ، که حتی پاهای منِ با احساس هم رفت روش " احساس غمگینی شدید از این بی احساسی " من نفر اول بودم ، نفرات بعدی هم همینطور ، خلاصه له شدن این گل سر همانُ به فکر فرو رفتنُ ناراحت شدن بیشتر من همان! البته همه ی ناراحتی من به خاطر له شدن اون گل سر نبود ، داشتم به این فکر می کردم که این گل سر بی اهمیت که به راحتی زیر پای ماها داره له میشه حتمن ، صد در صد حتمن " نمی دونم چقد این تعبیر صد در صد حتمن درست باشه " برای دختر بچه ای که این گل سر روی سرش بوده صاحب ارزش و احترام بوده، شایدم براش می مردهُ ، هر روز هزار بار به موهاش می بستشُ واش می کرده ، می دونم دوسش داشته این گل سر رو ، نمیشه که حتی یه لحظه هم تصور کنم دوسش نداشته.
گل سری که برای مای بزرگسال بی اهمیت شده بود ، گل سری که زیر پای دغدغه های بزرگ ما له می شد! دغدغه های بزرگ که چی بگم ؟ دغدغه های مثلن بزرگ! به نظرم همون قد که دغدغه های ما برای ما دغدغه است واسه خیلی ها یه گل سر بی اهمیتِ که تو یه موقعیت مشابه می تونه زیر پای یه دغدغه ی مثلن بزرگ تر له بشه !
امروز صبح به این فکر می کردم که دنیا یه گل سر بی اهمیتِ ، در همه ی شرایط و با هر موقعیتی.
بدبختی نوشت :
امروز با دیدن یه شاپرک از جنس ة نفهمیدم نماز ظهرم رو سه رکعت خوندم یا چهار رکعت ! و یه رکعت احتیاط بهش اضافه شد، پرونده ی نماز عصرمم با دو تا سجده سهو بسته شد! چقد زود صبح هامون فراموش میشه و ظهرهامون غروب می کنه.
- ۹۳/۰۷/۳۰