نا پای دار

انفجار

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

در حال منفجر شدنم ؛ انگار نیروهای استکباری استثماری وجودم تسلط کاملی بر احوالاتم پیدا کرده اند ، تا آنجا که احساس می کنم در یک حرکت داعش گونه درون تک تک سلول های بدنم بمب ساعتی کار گذاشته اند ، آنقدر وحشیانه که در هر ثانیه یک انفجار با بیشترین مقدار تلفات گزارش می شود!

هوای سرد اطراف هم با زبان بی زبانی دارد می گوید که نباید منتظر اورژانس و حتی کمک های دیگری بود ، حتی خودت هم تأیید می کنی که هوای سرد حس بیرون آمدن را شدید از بین می برد.

در این اوضاعِ حتی دشمن گریه آور، فقط جوب است که تو را به یک جرعه آب لجن دعوت می کند تا شاید راه حلی برای زودتر مردنت فراهم شود.

به اینجای متن که میرسی دیدن عشق علیه السلام ؛ تو را آرام می کند : جشنواره مردمی فیلم عمار

نظرات  (۶)

  • سید حسین
  • سلام
    متن جالبی بود
    خدای نکرده حالتون بده یا معرفی جشنواره بود ؟
    به هر حال ان شاءالله که خوش باشید


    پاسخ:
    قصدم معرفی نبود ،ولی خودش اینقد خوب بود که تو متن خودش رو معرفی کرد!!!
    این اتفاق واقعن رخ داد!
    داشتم این متن رو می نوشتم که تیزر جشنواره اومد رو صفحه tv بعدش این فیلم شروع شد  ، وسطش دست از نوشتن ور داشتم
    واقعن آروم شدم
    و سلام
  • منور الفکر
  • بهش گفته بودند
    مگر انسان نیستی؟
    احساس نداری؟
    جایی آن اعماق وجودت، جورخاصی نمیشود
    وقتی چنین راحت
    می کشی و گردن می بری
    کودک و زن و جوان و پیر و ...مَرد را!
    یک انسان را!

    گفته بود
    دلم میسوزد
    گاهی واقعا دوست ندارم
    ولی
    امر خلیفه است!!!

    برای این مواقع
    باید
    حتی اگر در مرزهایت نیست
    از برادر همسایه ات بگیری
    یک
    امیر قاسم سلیمانی را

    باید
    کسی باشد
    تا
    ارواح ات را به خدا متذکر شود
    و
    اجسام ات را در مسیر او
    مستحکم سازد

    وقتی
    تکفیری درونت چنین بی اراده میشود
    که
    کودک درونت را هم سر می بُرد
    چون
    آن
    خلیفه ی آتشین خودت
    فدک انسانیت ات را غصب کرده است
    و
    بی مهابا فرمان می راند

    باید
    کسی
    از جنس لشگر 31 ثارالله باشد
    که
    جلویش بایستد...

    کسی
    از قبیله محبت امیرالمومنین
    از مردمان همیشه در صحنه
    شهر قلب انقلابی ات...

    یک مرد
    که جلوی کفر خودت را بگیرد
    یک رسول
    که دراین ضرورت
    به رسالت آید...

    یک مرد
    از جنس خودت!

    پاسخ:
    قشنگ بود
    قبول دارم
    استکبارستیزان داخلی باید یه حرکتی نشون بدن بالاخره !
  • یک سبد سیب
  • خوبه مغزتون بی حس نشده!

    پاسخ:
    از پا شروع کردن
    که پای رفتنی نمونه
    امیدوارم به مغز نرسیده یه کاری بکنن خودی ها
  • باران نم نم...
  • نوشتتون من رو یاد یک سبک ادبی نزدیک به رئال می ندازه...

    از اونهایی که در انتهای متن یا داستان دلت می خواد یک مشت محکم بکوبی به دیوار...

    خوبه عمار بود و الا شما الان نبودید...

    پاسخ:
    واقعن خوب شد ه عمار بود 
  • ارکیده صورتی
  • http://www.aparat.com/v/9egvo          

    یه مصاحبه شغلی جالب 
    حتما ببینید
    پاسخ:
    ببینم الان تا ببینم چیه ؟

    دیدم جالب بود ؛ واقعن فوق العاده بود حتمن ببینید
    یه کامنت که یه جای دیگه نوشتم دوست داشتم اینجا هم باشه : من خودم استاد تقلب بودم تو دوران دبیرستان
    واسه بیست هم تقلب می کرد ها
    عمومن هم از روی کتاب می دیدم :) تا این حد حرفه ای بودم ! oO
    اما وقتی رفتم دانشگاه قید نمره رو زدم کلن
    وقتی می فهمیدم نمره قبولی میارم دیگه حس نوشتن نبود البته الان می فهمم چقد تفکر غلطی بود!!!
    و تا به امروز دیگه تقلب نکردم یعنی همون اول دانشگاه تا الان
    فقط یه بار سر یه درس نیت کردم که خدا رو شکر نشد !!! یه نمره شیش رفت تو کارنامه ! از اون درسای داغون تنها درسی که دوبار افتادم ! در حقیقت تنها درسی که افتادم و دوبار هم افتادم :) ، بار دوم سر کلاس نرفتم اصن امتحانم که گند زدم واسه همین افتادم :)
    آخرشم معرفی استاد گرفتم یادش به خیر اگه این معرفی به استاد نبود هنوز تو کارشناسی بودم من
    خلاصه می گم تقلب چیز بدی نیست کلن به شرطی که بعدن یاد بگیرید
    یه درس تو کلی درس که نشانه ی تحصیلات و دانش آدم نیست
    اگه بچگی ترم اول نبود من خودم همین درس رو همون ترم اول قبول می شدم میرفت
    یادش به خیر الان یادم افتاد استاد رو دیده بودیم ، بچه ها از نمره پرسیدن ! بعد گفت فلانی ها افتادن ! منم بودم اونجا برگشتم به استاد گفتم: ببین استاد می خوای بندازی بنداز اصلن برای من مهم نیست !!!
    همین جوری گفتم ها!!!
    در صورتی که باید می رفتم لنگ پهن می کردم یه تحقیقی می بردم و از این حرفا که ترم های آخر دیگه یاد گرفته بودم !!!
    تجربه همیشه راهگشاست
    پاسخ:
    ای بابا
    تو که هنوز اینجا هستی
    پاشو برو دیگه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی