نا پای دار

حس جا موندن

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۲۴ ب.ظ

نمی دونم چرا ولی استرس دارم ! توی یه همچین حال هایی معمولن به قطار نمی رسیدم ! الان که این رو نوشتم یاد یه شبی که جا موندم افتادم ! می دونید بعضی اوقات پای رفتن نیست دیگه ! گاهی اوقات از این ور بود گاهی اوقات از اونور ! اینی که الان یادم افتادم از اونور بود ! اون شب دلم نبود برگردم ! اصن حس برگشتن نبود !

از پرسه زدن ها و این هام می شد فهمید! ایام هم ایام فاطمیه بود خب من باید برمی گشتم چون قول داده بودم منتهی اون شب حس خداحافظی نبود دوست داشتم بیشتر تو حرم باشم !

با این حال رفتم ! ولی نرسیدم رفته بود! منم از خدا خواسته یه بلیط گرفتم واسه صبح ، و اصن از اینکه پول اون بیلط پرید و یه لیط دیگه گرفتم هم ناراحت یا حالت گله نداشتم بلکه برعکس واقعن خوشحال بود با همین خوشحالی برگشتم سمت حرم! رفتم صحن آزادی همیشه این صحن رو خیلی دوست داشتم ! و البته یه سری جاهای دیگه هم هست منتهی صحن آزادی هواش بهترِ انگار!

نشسته بودمُ به گنبد نگاه می کردم اون پایین سمت بهشت ثامن، خیلی نشستم ، از این نشستن هم اصن خسته نمی شدم ، یه جورایی حس خستگی معنا نداره ، خوب یادم نیست یا همین شب که جاموندم شهادت آرزوی ماست  "شما نمی دونید چی هست "  رو سروده بودم یا یه شب دیگه ای بود که جامونده بودم!

حدود یک شایدم دیرترش بود چن تا شهید گمنام رو آوردن تو حرم ، منُ داری داشتم بال در می آوردم ، یه حس خیلی خوبی بهم دست داد! خیلی خوشحال بودم از اینکه جامونده بودم ، خیلی بیشتر از خوشحالی های طبیعی! این یه شب فراموش نشدنی بود ولی فراموش شده بود الان یادم افتاد ! به نظرم حس جاموندن هم حس خاص و جالبی هستش خیلی. الان من حس جا موندن دارم شدید.

  • علی رسولان

نظرات  (۶۵)

سلام به همه
شانسم ندارم
فقط چن ثانیه دیر اومده بودم حل بودا
فقط چن ثانیه
شابد باورتون نشه
تا ده بشمارید به اندازه همین ده شماره زود رسبدم و نشد که حس جاماندن محقق بشه
نه آبی نه خاکی
علی موذنی
بالاخره شروع کردم به خوندنش
قابل توجه او که اصن نمی دونم هست نیست میاد نمیاد
خط اول صفحه 13 شروع با گریه
کتابایی اینجوری حییفه تو جمع خونده بشه ، جمع دست آدم رو می بنده
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • چرا ته دل آدم و خالی می کنید.
    خدا رو شکر که محقق نشد.
    سفر متفاوتی داشته باشید ان شاءالله.
    حس جاموندن همون حسی هست که می خوای خدا رو محک بزنی
    بهتر بگم تقدیرت رو
    امام رضا رو
    که ببینی دوس دارن بیای یا نه
    یه جوری سپردن خود به هر چه پیش می آید
    قسمت من رفتن بود
    امیدوارم او هم به مقصود برسد " گریه "
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سپردن واقعی بوده وگرنه جرئتش و هر کسی نداره ...
    ان شاءالله رسیده و می رسه
    آه
    الان هعــــــــــــــی هم بکشم
    یه کم آروم شم

    هعــــــــــــــــــــــــــی
    حالا شما یاد نگیرید
    اینجور کارا خوب نیست اصن
    زندگی آدم باید آدمیزادی باشه
    یعنی دویدن هم داره دیگه اون موقع رسیدم دم قطار خیس عرق بودم
    وقتی پیاده شدم فقط دو سه دیقه فرصت داشتم واسه کنترل بلیط و بعد هم سوار شدت
    دویدم ها
    اینجوری حس جاماندن هم رفع میشه

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • اصفهانی که باشی از ترس حیف نشدن پولت هم باشه، از این کارا نمی کنی..
    قابل توجه همه ی اون هایی که کامنت های میز اداری رو خوندن:
    مثلا الان دلم می خواهد از آن چشم ها بنویسم ،از آن چشم هایی که از میان آن چادر مشکی درخشیدند و من ناگهان به آنها خیره شدم ، در آن یک جور آشنایی احساس کردم که قدیمی بود. نه اینکه صاحبش را بشناسم ، شناختی که از ازل بود ، انگار او به نام من آفریده شده است
    نه آبی نه خاکی صفحه 31
    این خطوظ آشنا نیست ؟
    خوشحالم که با سعید هم حسم
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • شهدا و خاطرات شون پر هستند از این حس ها.
    اولش فکر کردم توی قطار اتفاق افتاده.

    آخرش رو که خوندنم خندم گرفت.
  • ˙˙·٠•✿ اِقلیما ✿•٠·˙˙
  • نه آبی ، نه خاکی را در مسیر کربلا خوندم ...

    تمام راه رفت و برگشت ، همراه من بود ان شهید بزرگوار ...
    اونجا راحت می شد گریه کرد .... کسی چپ چپ نگاهت نمی کرد و در ذهنش نمی گذشت که فلانی یه چیزیش می شه !


    التماس دعا
    سلام ما را به آقا برسونید ...

    مامان زنگ زد تقارنش رو با هم دوست داشتم
    گونه ام را بوسید و مثل مادرم اشک های رو گونه ام را پاگ کرد
    صفحه 61
    ولی من دو سه مورد احساس کردم اینا میگن این چشه ؟
    چشه ، گوشه یا ...

    الانم که دوتاشون خوابن.
    اون یکی داره سونگ یی نمی دونم چی نگاه می کنه
    امیدوارم همین جور به نگاه کردن ادامه بده
    چراغ خاموش شه دیگه هیچی :(
    بساط خوابیدن جور شد
    لباس قرمز میگه می خوای برق رو خاموش کن
    میگم دوس دارید خاموش کنید
    میگه نه من فعلن با دست اشاره به ...
    میگم به من باشه میگم تا صبح روشن باشه ولی هر موقع دوس داشتید
    اخاموش کنید
    این حس دراز کردن پا حس خیلی خوبیه
  • منور الفکر
  • شاید بهتر باشه استراحت کنید
    حتی کمی هم خمود نباشید فردا
    برای دیدار...
    ایتکه تو تصمیم بگیری تو صفحه 96 چادر بزتی
    و بعد فیلم تموم بشه و بعدترش خاموشی
    یعنی قرار نیست این کتاب حالت رو بگیره
    حالم خوبه خیلی
  • ارکیده صورتی
  • کاش اگه قرار به جا موندنه مثل جاموندن شما باشه.
    این مدل جا موندنا خیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیِِِییلی دوست داشتنی هستن!
    سفر به سلامت
    ساعت 5:39 دقبقه
    حلال کنید و التماس دعای پلک حالم را بد کرد
    ایستگاه مشهد
    هوا بارونی
    حس خوبی داره شدید
    یه لحظه دلم ریخت
    فک کردم سعید مرادی رو جا گذاشتم
    بعد دیدم سر جاش
    یه لبخند همچین کج
    سلام
    دعوتید به"جدیدترین روش برای توهین به مقدسات !"
    یاعلی
    نماز ظهر و عصر رو خوندم
    در حال خواندن امین الله
    به یادتان هستم
  • یک سبد سیب
  • خوشا به سعادتتون


    و عجب از این اینترنی که شما با خود به همراه برده اید!

    حال و هوای سفر را خوب توصف می کنید

    التماس دعا
    خیلی خوابم میاد
    اما حس خوابیدن نیست
    خانوم ف.ش
    ادای سعید مرادی رو در آوردم ها!
    فقط یه شوخیه
    اوهوم
    خیلی خوبه اینجوری
    هم شما هستین همراهم
    هم یادم نمیره شرمندتون بشم
    هم یادگاری می مونه واسه بعدن ها
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • گفتم حیفه ننویسیم بعدا پشیمون میشم میایید اینجا حداقل اسمم به چشمتون بیاد دعامون کنید بیشتر !
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • ﮐﺴﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺑﯽ ﻣﺪﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺯﺩ
     ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﺣﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺯﺩ
    ﮔﺪﺍﯼ ﮐﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﺷﻮ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺋﻮﻑ
     ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﺍﺣﺪﯼ ﺩﺳﺖ ﺭﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺯﺩ
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

  •  
    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻝ ﺯﮐﻤﻨﺪ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
    ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
    ﻧﮕﺎﻩ ﻟﻄﻒ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ
    ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • ولی من جاشما بودم نت نمیبردم هرچند جاشما نیستم و احتمالا اینجوری خودتوت راحترید هرچند به نفع ماست
    زیارتتون قبول ان شالله برات کربلا رو از آقا بگیرید
  • سما بانو
  • سلام
    زیارتتون قبول
    خوش به حالتون چه جای خوبی، چه حس خوبی
    ان شالله بهترین ها نصیبتون
    فراموشمون نکنید، از طرف ما هم سلام بدید

    یاعلی
    سلام
    زیارت تون قبول

    ما رو هم دعا کنین
    برای وخدایی
    کار خوبی کردین نوشتین
    شعر ها هم خوب بود اولی بهتر از دومی
    حتمن دعا می کنم

    برای سمابانو
    ان شا الله بهترترین هاش برای شما هم

    و باران
    چشم فقط بیام ببینم کدوم باران هستید قاطی نشه :)

    دلم واسه سعید تنگ شده
    فقط نمیرم سراغش
    نه از روی تنبلی نه
    واسه اینکه می ترسم
    می ترسم از تهش
    وقتی تموم میشه
    دوست ندارم تموم شه اصن
    بالش خیس شد
    بی وقفه
    در یک آن
    باریدن هم داشت
    صفحه 102و 103
    چطوری خودمو معرفی کنم قاطی نشه :))
    فاطمه هستم دختر عموی فاطمه خانوم (دغدغه های شکلاتی)
  • سید حسین
  • سلام
    یعضی موقع خدا یه سری کارای خوبی برامون انجام میده که ظاهرا به ضررمون هستش ولی اگه صبر کنیم خیلی خوشبحالمون میشه ،
    خوش به سعادتتون
    یا علی
  • پلک شیشه ای
  • ثبت لحظات فیروزه ای
    پیمان غزل خوانی تیک
    رو به روی پنجره فولادم حس خوبی داره
    حس خوبی داره صحن انقلاب الان
    لامپ سبزها روشن و چراغ های ریز ریز چشمک زن مناره ها هم روشن
    یه بچه بعد شنیدن صدای مادرش که گفت وایسا سرعتش رو بیشتر کردرو دوید سمت صحن آزادی
    راهرو های ورودی از سمت طبرسی هم بسته است همونجایی که قبر حاج نحود علی هست
    هوا هم بسی سرد
  • سما بانو
  • سلام
    چقدر خوبه که اینقدر خوب حس هاتون رو بیان می کنید و ما رو توی حس های خوبتون شریک می کنید
    واقعا ممنون

    یاعلی
  • پلک شیشه ای
  • حس بودن تو ی صحن داره میاد حسابی ...
    بوش رو حتّی حس کردم ...
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • نمیگید ماها دلمون میخواد
    :(
    واقعن میتونم بگم خوش بسعادتتون
    با یه حسرت خاص!!
  • چشم چشم دو ابرو
  • سلام ...

    دعا میکنی دیگه ؟؟؟

    بگو یکی اینجا حالش خیلی بده ، خیلی ...

    یه سفارش کن آقا بطلبه ...
    چقد خوب توصیف می کنین
    آدم حس میکنه الان خودش اونجاس
    خوش یه سعادت تون
    خــــــــــــــوابـــــــــــــــــــــــــــــــ
  • منور الفکر
  • از پراکندگیش که بگذریم
    بعضی جاهاش خوب بود
    در حقیقت اوت نخ تسبیح از دست من در میرفت
    اون قسمت افزودنی ها مجازم خوب بود
    فقط حماقت افزودنی مجاز هست آیا ؟
    ---
    از دست نگارنده هم در میرفت
    تعمدی درکار بود...
    و
    بنظر بله!
    غیرمجاز هم دارد
    که واقعا در مقام مقایسه غیرمجازند
    هرچند گاهی افزوده میشوند!
  • باران نم نم...
  • سلام
    زیارت قبول...
    ان شاءالله که رفع سوءتفاهم شد همون شب...
    نه به گزارشات لحظه به لحظه ایتون...نه به اینکه از شب گذشته تا به الان خوابید؟!!!
    به هر حال زیر قبه ی حضرت ما مجازی ها رو هم یاد بفرمایید...
    سلامی صرفا برای یادآوری دعا
    گوشی رو نذاشتم رو شارژ
    واسه همون
    خاموش بود بعدشم
    امروز سعید مرادی فقط دو صفحه رفت جلو و این خیلی خوبه شایدم بشینم. امشب تمومش کنم معلوم نیست که ...
    نماز مغرب حرم بودم با یکی از دوستای میشدی ” میشدی شده البته خانومشون میشدی هستن " بودم کلی گپ زدیم یاد قدیما خیلی خوب بود حرم هم خلوت بود نسبت به دیشب
    و چون امروز کمتر تو مجاز آباد بودم کمتر دعا شدین
    برعکس دیشب که همه جا بودین
    الانم حس خوابیدن نیست
  • سما بانو
  • سلام
    زیارت قبول
    خوب شد یه خبری دادین
    نه که دیروز بودین امروز هیچ خبری ازتون نبود داشتیم نگران میشدیم
    ممنون بابت دعا

    یاعلی
    خواهش
    فقط مونده نماز که براتون بخونم
    نه اینکه کاری داشته باشه ها گذاشتم سر فرصت بخونم
    ان شالله نصیب همتون
    ان شا الله فردا
    الان تو شارژ هستش
  • سما بانو
  • ممنون
    ان شالله بزودی نصیب همه
    اینکه گوشی خاموش باشه شاید برای مجازی ها خوب نباشه چون کمتر واسشون دعا میشه
    اما فکر کنم واسه خودتون بهتر باشه بیشتر توی حال و هوای حرم هستید
    اوهومر
    اوهــــــــــــــــومر
    همـــــــــــــــــون
    اوهـــــــــــــــــوم
    بـــــــــــــــــــــــود
    کـــــــــــــــــــــــه
    تو خوابــــــــــــــ
    و بیــــــــــــــداری
    نوشــــــــــــــــتم
    امشب دوبار. شام خوردم
    دومیش به دعوت سین ذال بود بعد از سه سال شیرینی قبولی ارشدش رو داد ما هم " من و همون که دیشب باهاش بودم " چون متاهل بود بهش رحم کردیم
    هعــــــــــــــــــــــــــی
    صبحم خیلی دوس دارم برم حرم اگه بیدار شم ان شا الله
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • این هعی برای متاهلی اونا بود یا برای خاطراتتون؟
    از حرفهای مامانم بزنم وقتی میریم زیارت همیشه میگن خواب همیشه هست این زیارته که معلوم نیست بازم قسمت میشه یانه! پس حتما برید ماروهم دعا کنید
    تفسیر جالبی بود
    نمی دونم ولی دوس داشتم اون لحظه بکشمش
    مادر راست گفتن منتهی نفس حقیر مگه میذاره ؟


    صفحه 179 جالب ، 143 بغض دار ، و این خط :

    با آنکه لبخند به لب داشت ولی محزون بود. من می دانستم که حزن احساس همیشه ی اوست از بندی که بشر دست و پای خود را به آن بسته است
    تو این نور کم اشک هم که بازی دربیاره دیگه هیچی
    نمیشه خوند
    صفحه 192
  • باران نم نم...
  • بزرگی می گفتند:پهلوون اون کسی نیست که وزنه ی ۴۰۰کیلویی رو بالای سر می بره...پهلوون کسی هستش که لحاف یک کیلوییش رو کنار بزنه و دل بکنه از خواب برای عبادت خدا!!!
    ان شاالله برای زیارت صبح شما هم مثل یک پهلوان جهاد اکبر می کنید و بر نفس اماره(!!) پیروز می شید...
    منتظر خبرهای غرور افرین دم صبحتون هستیم...
    از نوشتن و اشاره ی به گریه خجالت کشیدم
    احساس کردم یک جور آدم زدگی از نوع حقیر
    202 ،203 ، 204
    قابیل از میان ما رفته است به آن سوی خط . در این سوی خط هر چه هستیم هابیلیم
    اگه الان بخوابم بیدار میشم یعنی ؟
  • باران نم نم...
  • 1:45 که خوبه اگر الانم بخوابید نماز صبح رو می تونید در صف اول مسجد گوهرشاد قامت ببندید...
    شما می توانید...اگر واقعا بخواهید...اگر محب واقعی باشید!!!
    خوش به حال اکبر شاهدی ها !
    اینجا مردم :
    نمی دانم چرا به نظرم رسید اسم دختر و پسرش را ببرم : " لاله ... شهاب ...
    ای وای اینجوری نگید
    صحن گوهرشاد که بسته است. شبستوناش باز
    فک کنم دارن تعمیرات انجام میدن
    من می خوابم ساعتم نمی ذارم
    اگه بیدار شدم میرم

    صفحه متن قبلی هم 192 بود یادم رفت بنویسم
    نه آبی نه خاکی تموم شد
    صورتم طعم شوری میده نخوردمش ولی حسش می کنم
  • پلک شیشه ای
  • خُب خواب یه وقتی مسلط میشه دیگه ... مخصوصن توی مسافرت حس لِه شدگی مداوم هستش ...

    چرا من هی فکر کردم پایی که جاماند می خونید!!
    کتابای خوب حیف تموم شن. مشتاق تر شدیم برای خوندنش.

    ان شاءالله توفیقات تون مستدام ..
    و عجیب است که هر روز بر درصد این له شدگی افزوده می شود
    و
    از اینکه فهمیده می شوم حس خوبی دست می دهد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی