نا پای دار

فردا ساعت سه

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ

+وقتی جوون تر بودم :)

یه بار یکی از شاگردا پرسید: آقا شما این آهنگ " می دونید دیگه کدوم رو می گم " رو گوش دادید؟ گفتم نه گوش ندادم! آخه پادزهرش رو ندارم! اگه گوش بدم اونوقت هر وقت اسم موضوع آهنگ بیاد خود به خود ذهنم میاد سمت این آهنگ ! پادزهرشم هنوز نیافتم !

حالا این کاریکاتورها رو هم ندیدم! نه اینکه نبوده که ببینم ! خوشم نمیاد ببینم ! توانایی هضم کردنش رو ندارم ! به نظرمم تو این جور موارد لازمم نیست حتمن ببینیُ قضاوت کنی ! ندیده هم میشه فهمید اوضاع از چه قرار! به هر حال هر جوری حساب کنیم با دیدن اون فیلمُ،  این تصاویرُ ، این یکی آهنگ ، و بعدتر و بعدترش ها که ان شاء الله نباشه " اما آدم به درد نخورِ بی فرهنگ هست به هر حال " خود به خود تصویر سازی ذهنی و مخدوش شدن روح آدمی رو به دنبال داره ! من میگم اونایی که پادزهر ندارن بی خودی تجسس نکنن ! نظر من هستش به هر حال، تصمیم با شماست!

تاریخ بی فرهنگ اروپا: اینجور کاراشون ها ریشه در بی ادبی آن ها از گذشته ای نه چندان دور دارد! مجسمه حبقوق نبی: دوناتلو " دیگه من به اون چیزی که معروف هست رو نمی نویسم ، همچین آدم هایی هستن ! اونم به اسم هنر ؟ "

  • علی رسولان

هم زن!

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۹ ب.ظ

حالا اگه نازی خوشگل بود!

می شد کمی با مهران هم دردی کرد !

اما با این انتخاب کارگردان هرگز ...

رفتار نازی هم شدیدن حال به هم زن بود !

به قول مادر مهران: " مثلن تحصیل کرده است "

  • علی رسولان

از هدف دور نشو

شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۱ ب.ظ

نوش دارو پس از مرگ سهراب

از کشته شدن

سهرابی دیگر

جلوگیری می کند!

  • علی رسولان

حال من هم

چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ

دردسرهایم را تقسیم می کنم

با

پایم

دستم

چشمم

گـــوشم

تا برای روز مبادا منی باقی بماند

  • علی رسولان

وَ تَر

شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۱۰ ب.ظ

وتر

یا

وتر ؟

+وتر اولی که مشخصِ

همون که تو ریاضیِ

اما وتر دومی

مث اونجایی که می گیم

بیش

یا

بیشتر

در گفت و گوها هم

میشه اینجوری گفت:

خونه اتون کجاست؟

و

شغلتون چیه ؟

وتر

چن سالتون هست آیا؟

  • علی رسولان

Dirty World

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

بخاری را دوست ندارم ، هیزم و آتش را دوست دارم البته بدون دود اضافی ، بدون آنکه سیاه کند در و دیوار خانه را! ماشین را دوست ندارم ! اسب را دوست دارم البته بدون خراب کاری های روزانه اش

به لباس هایم احساس بدی دارم ، نمی توانم حس خوبی داشته باشم ، آخر آن ها با این حال و روزشان سهم زیادی در مریض شدن هایم دارند!

از داروهای شیمیایی متنفرم ! از شنیدن عنوان Bioterrorism به شدت متنفرتر! با دکتری که مرا نمی فهمد حال نمی کنم! اصلن از همین عنوان دکتر هم بدم می آید! حکیم را بیشتر دوست دارم ! حکیم علیِ ...

من حتی این روزها لب تابم را هم دوست ندارم آخر شنیده ام وقتی داغ می کند شروع می کند به تولید سم آن هم از نوع سرطان زایش!

من این خانه های چسبیده به هم را هم اصلن دوست ندارم! حتی پیدا کردن دختر و پسرهای اطراف خانه یمان را با نرم افزارهای فلانُ بهمان دوست ندارم ! من شدیدن موبایل زده شده ام! دوست داشتم او آن قدر دور از من بود که به خاطرش می رفتم بالای بلندترین تپه ی احساسُ آنجا آتش روشن می کردم آن وقت با دود حاصل آمده با رنج و زحمت با اوی محبوبم گپ می زدم

خواهر گلخانه با تمام ارادتی که به اسمت دارم اما از تو هم بدم می آید از برادرت سردخانه به شدت بیشتر! این چه وضعی است که راه انداخته اید هان؟ بلند می گویم که بدانید من از هر چه میوه ی فصل و غیر فصلِ در سردخانه ماندهُ در گلخانه پرورش یافته بدم می آید می شود بساطتان را جمع کنید بروید همان جایی که نبودید!

هی نان جان دو کلام هم تو گوش کن! من نان سبوس دار سفتُ سختِ نخراشیده ای را که مریضم نکند به نان خوش برُ روی سفیدِ باریک اندام ترجیه می دهم بسیار!

دلم خانه ای چوبی یا گلی می خواهد، با ظروف مسی با باغچه ای که سبزی هایش را خودم بکارم و گلدان هایی که بتوانم باهاشان حرف بزنم !

من از یخچالُ باطریُ لامپُ هر جیوه ی سرطان زا و گرم کننده ی زمین حالم به هم می خورد! دلم کوزه ای سفالی می خواهد با خوراک هایی که نمک سود شده اند یا آویزان اینورُ آنور خانه

من از هر چه لوازم آرایشی است بدم می آید ، از شنیدن این خبر که آرایشی جات را از جنین های سقط شده یا برای سقط پرورش یافته ، می سازند بالا می آورم انسانیت را! اینجاست که با آن گروه هم آوای این بلاگ حس مشترکی دست می دهد با این عنوان: Dirty World

دوست دارم عاشق ابروپیوستگان شوم، همان هایی که نقش های مینیاتوریشان، دل از در و دیوار های کهن اندیش عقل مسلک آدمیان گذشته برده است ، همان لپ گلی هایِ سرخاب سفیداب شده ی دامن چین دارِ محجوبِ چارقد به سر!

+  مخصوص مجردها

  • علی رسولان

آزادی

چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۱۸ ق.ظ
من به آزادی می اندیشم
همان صحنی که
چشمهای تو
با طعم خاصی به من نگاه می کنند
  • علی رسولان

آ سیب شنا 30

سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ
همیشه صحبت از بچه هایی که با پدر و مادراشان مشکل دارند هست اما از جنس تفاوت نسلی باموضوع تقابل افکار سنتی و مدرن
اما
هیچ وقت صحبت از ما نشد ، تقابل آرمانگرایان امروزی در مقابل آرمانگرایان دیروزی
اینکه چرا آنها حتی آرمان های تجربه شده ی زندگیشان را هم قبول ندارند امروز ؟" گارد آن ها در مقابل محقق شده ها عجیب مایه حیرت است "
آرمان شهری که ما امروز فریادش می زنیم و مایی که فکر می کنیم فردایمان این شکلی آن هاست ...

*واقعن آنطور که آنها می گویند دوره زمانه عوض شده است یا آنها تغییر کرده اند و دوره زمانه را طور دیگری می بینند ؟
  • علی رسولان

حس جا موندن

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۲۴ ب.ظ

نمی دونم چرا ولی استرس دارم ! توی یه همچین حال هایی معمولن به قطار نمی رسیدم ! الان که این رو نوشتم یاد یه شبی که جا موندم افتادم ! می دونید بعضی اوقات پای رفتن نیست دیگه ! گاهی اوقات از این ور بود گاهی اوقات از اونور ! اینی که الان یادم افتادم از اونور بود ! اون شب دلم نبود برگردم ! اصن حس برگشتن نبود !

از پرسه زدن ها و این هام می شد فهمید! ایام هم ایام فاطمیه بود خب من باید برمی گشتم چون قول داده بودم منتهی اون شب حس خداحافظی نبود دوست داشتم بیشتر تو حرم باشم !

با این حال رفتم ! ولی نرسیدم رفته بود! منم از خدا خواسته یه بلیط گرفتم واسه صبح ، و اصن از اینکه پول اون بیلط پرید و یه لیط دیگه گرفتم هم ناراحت یا حالت گله نداشتم بلکه برعکس واقعن خوشحال بود با همین خوشحالی برگشتم سمت حرم! رفتم صحن آزادی همیشه این صحن رو خیلی دوست داشتم ! و البته یه سری جاهای دیگه هم هست منتهی صحن آزادی هواش بهترِ انگار!

نشسته بودمُ به گنبد نگاه می کردم اون پایین سمت بهشت ثامن، خیلی نشستم ، از این نشستن هم اصن خسته نمی شدم ، یه جورایی حس خستگی معنا نداره ، خوب یادم نیست یا همین شب که جاموندم شهادت آرزوی ماست  "شما نمی دونید چی هست "  رو سروده بودم یا یه شب دیگه ای بود که جامونده بودم!

حدود یک شایدم دیرترش بود چن تا شهید گمنام رو آوردن تو حرم ، منُ داری داشتم بال در می آوردم ، یه حس خیلی خوبی بهم دست داد! خیلی خوشحال بودم از اینکه جامونده بودم ، خیلی بیشتر از خوشحالی های طبیعی! این یه شب فراموش نشدنی بود ولی فراموش شده بود الان یادم افتاد ! به نظرم حس جاموندن هم حس خاص و جالبی هستش خیلی. الان من حس جا موندن دارم شدید.

  • علی رسولان

انفجار

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

در حال منفجر شدنم ؛ انگار نیروهای استکباری استثماری وجودم تسلط کاملی بر احوالاتم پیدا کرده اند ، تا آنجا که احساس می کنم در یک حرکت داعش گونه درون تک تک سلول های بدنم بمب ساعتی کار گذاشته اند ، آنقدر وحشیانه که در هر ثانیه یک انفجار با بیشترین مقدار تلفات گزارش می شود!

هوای سرد اطراف هم با زبان بی زبانی دارد می گوید که نباید منتظر اورژانس و حتی کمک های دیگری بود ، حتی خودت هم تأیید می کنی که هوای سرد حس بیرون آمدن را شدید از بین می برد.

در این اوضاعِ حتی دشمن گریه آور، فقط جوب است که تو را به یک جرعه آب لجن دعوت می کند تا شاید راه حلی برای زودتر مردنت فراهم شود.

به اینجای متن که میرسی دیدن عشق علیه السلام ؛ تو را آرام می کند : جشنواره مردمی فیلم عمار

  • علی رسولان