نا پای دار

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گل سر بی اهمیت

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ

کف تاکسی یه گل سر افتاده بود ، که حتی پاهای منِ با احساس هم رفت روش " احساس غمگینی شدید از این بی احساسی " من نفر اول بودم ، نفرات بعدی هم همینطور ، خلاصه له شدن این گل سر همانُ به فکر فرو رفتنُ ناراحت شدن بیشتر من همان! البته همه ی ناراحتی من به خاطر له شدن اون گل سر نبود ، داشتم به این فکر می کردم که این گل سر بی اهمیت که به راحتی زیر پای ماها داره له میشه حتمن ، صد در صد حتمن " نمی دونم چقد این تعبیر صد در صد حتمن درست باشه " برای دختر بچه ای که این گل سر روی سرش بوده صاحب ارزش و احترام بوده، شایدم براش می مردهُ ، هر روز هزار بار به موهاش می بستشُ واش می کرده ، می دونم دوسش داشته این گل سر رو ، نمیشه که حتی یه لحظه هم تصور کنم دوسش نداشته.

گل سری که برای مای بزرگسال بی اهمیت شده بود ، گل سری که زیر پای دغدغه های بزرگ ما له می شد! دغدغه های بزرگ که چی بگم ؟ دغدغه های مثلن بزرگ! به نظرم همون قد که دغدغه های ما برای ما دغدغه است واسه خیلی ها یه گل سر بی اهمیتِ که تو یه موقعیت مشابه می تونه زیر پای یه دغدغه ی مثلن بزرگ تر له بشه !

امروز صبح به این فکر می کردم که دنیا یه گل سر بی اهمیتِ ، در همه ی شرایط و با هر موقعیتی.


بدبختی نوشت :

امروز با دیدن یه شاپرک از جنس ة نفهمیدم نماز ظهرم رو سه رکعت خوندم یا چهار رکعت ! و یه رکعت احتیاط بهش اضافه شد، پرونده ی نماز عصرمم با دو تا سجده سهو بسته شد! چقد زود صبح هامون فراموش میشه و ظهرهامون غروب می کنه.

  • علی رسولان

درِ عقبُ بزن

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۵ ب.ظ

نماز رو خونده بودیمُ با یکی از بچه ها رفتیم سمت یه مجلسی که تو برنامه ریزی نبود! " البته برنامه ریزی من نه برنامه ریزی او "بعد از مدتها سوار اتوبوس شدم، اونم کی ؟ دقیقن سرشب! یعنی اوج شلوغی؛ همون زمانی که شدیدن باید لفظ زورچپون رو به منصه ظهور برسونی تا بتونی یه کوچولو جا پیدا کنی! تا بعدتر بتونی سوار شی ، سوار شدن همانُ کلی سوژه برای خندیدن و نوشتن همان. البته من نمی خوام درباره سوژه های خنده دار صحبت کنم ، می خوام درباره یه نکته جالبی که توجهم بهش جلب شد بنویسم زیادم طول و تفسیر نمیدم که طولانی بشه پس بخونید لطفن!

اتوبوس تو ایستگاه نگه داشت ، لحظاتی گذشت و دوباره حرکیدن رو آغاز کرد که یهو یه خانومی گفت: آقا نگه دار پیدا میشم! خب تصور کنید تو اون شلوغی یه صدای زنونه ی آهسته ، اصلن امکان رسیدن به جلوی اتوبوس و بدتر از اون به گوش یه راننده ی عبصانیِ خسته ی کوفته ی له له رو نداره! یکی از آقاهای جمع همون دور و بر خیلی آروم گفت ، آقا نگه دار پیدا میشن! اما اتفاق خاصی نیفتاد و همه چیز در خدمت عبور از ایستگاه بود! یه نفر دیگه هم گفت بازم اتفاقی نیفتاد! تا اینکه این رفیق ما! سید با یه صدای بلند گفت، وقتی میگم بلند واقعن بلند اونچنانی که گوش آقای کناری که یه خرده ای هم سن و سالش بالا کشیده بودُ سرش یه ریز تو موبایلش بودُ به نحو جالبی کلیپ نگاه می کرد از شدت بلندی صدا رفت تو هم! و اتوبوس ایستاد.

این تو هم رفتن اخم گوش اون بنده خدا نه اینکه مهم نباشه اما مهم تر از پیاده شدن اون خانوم تو ایستگاه مورد نظرش نبود که معلومم نبود آیا بچه اش رو اجاق هست یا نیست؟ شام درست کرده یا نکرده؟ و هزار تا سوال دیگه ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ...

اما اون نکته ای که توجه من رو بعد از دیدن صحنه ای که قبلن تر ها خیلی دیده بودم جلب کرد این بود که آدم هایی که ما باهاشون زندگی می کنیم منتظرن تا یه ناجی پیدا بشه و سر یکی هم بریده بشه تا مشکلات دور و برشون حل بشه! و اصلن اهل همکاری کردن همگانی نیستن ! انگار عادت کردیم که منتظر باشیم تا دیگران به صورت معجزه آسایی به داد ما برسن! و هممون موقع مشکلات دنبال یه مرد عنکبوتی هستیم " چیزی که به ما القاء می کنن اما خودشون پایبند بهش نیستن "

واقعن چرا وقتی اون خانوم گفت آقا پیاده میشم این خبر پیاده شدن خانوم و جا موندنش پشت شلوغی اتوبوس خیلی سریع و آروم دست به دست نشد تا به گوش راننده برسه! چرا همیشه باید یه نفر پیدا بشه که داد بزنه؟ و چرا باید همیشه یه نفر گوش درد بگیره با داد زدن یکی دیگه ؟ چرا ما اینطوری هستیم ؟

این قضیه یه طرف دیگه هم داره ها! اونم اینه که اگه هممون تو موقعیت اون خانوم باشیم از عالم و آدم توقع کمک داریم و به عالم و آدم فحش می دیم که چرا اینطوریِ ؟ اما اگه رو صندلی نشسته باشیم نسبت به این موقعیت پیش اومده هیچ عکس العمل خاصی انجام نمی دیم و سرمون سرگرم خودمونه به طور اکیداً مطلق! 

او نوشت:

بازم دم چهار تا بسیجی و جوون مرد که هنوزم که هنوز نسبت به مسائل دور و برشون بی تفاوت نیستن گرم!!!

  • علی رسولان

مغز ناغز

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۶ ب.ظ
مشق درد یکی از سخت ترین کارهای دنیاست ، دیدم بلاگ هایی که آدرسشون یا عنوانشون حرف دلِ، نمی دونم؛ حداقل تو شرایط فعلی که اصلن نمی تونم درکشون کنم ، به نظرم نوشتن حرف دل ناممکنِ، از اون ممتنع هایِ بالذاتِ!
الان من کلی حرف دل دارم که نمی تونم بزنم ، بنویسم یا حتی تو خودم هضمشون کنم ، اگه بزنمش که سیاه و کبود میشه دلم نمیاد و اگه بنویسمش آبروریزی میشه. همیشه ی خدا دل خوش بودم به هضم کردنش که اینم جدیدن به جهت رقیق شدن اسید مغزم جوابم کرده، " شبیه دکترایی که مث آب خوردن مریض رو جواب می کنن و انگار نه انگار که دلایلی هستن که بی دلیل از دلالت میفتن و دلایلی نیستن که بی دلیل دلیل می شین! " مع الادامه به عرضتون برسونم که این مغز ناغزِ!!! منم هی گریپاژ می کنهُ! حسابی رفته رو مخم! البته غیر از رقیق شدن اسید مغز، میشه دلایل دیگه ای هم آورد: مث بدی آب و هوا، به نتیجه نرسیدن مذاکرات بین ظریف و هشت تن! ، عبور هر روزه وضع اقتصادی کشور از رو کود! یا حتی دیدن بعضی ها!
به هر حال هر چند با له لهان فرسنگ ها فاصله دارم و بسیار خرسندم از وضع موجود به خاطر همه ی خوبی هایی که هست تا بدی ها خودشون رو نشون بدن و مشخص بشه که خوب هست و بد هم هست ، بسیار به هر حال تر سر حال میام وقتی از انباشت بدی های دور و برم می نویسم.
و حیرونم و نمی دونم تر هستم، که چرا این روزها نسبت به نوشتن از خوبی ها هیچ حس خاصی بهم دست نمیده.

  • علی رسولان

قرار

يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۰ ب.ظ
مَعاشِرَالنّاسِ،
إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذا الْمَشْهَدِ،
فَاسْمَعوا وَ أَطیعوا وَانْقادوا لاَِمْرِ رَبِّکُمْ، فَإِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَإِلاهُکُمْ،
ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِیُهُ الُْمخاطِبُ لَکُمْ،
ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلی وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِالله رَبِّکُمْ،
ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ الله وَرَسولَهُ.


هان مردمان!
 آخرین بار است که در این اجتماع به پا ایستاده ام
پس بشنوید و فرمان حق را گردن گذارید؛ چرا که خداوند عزّوجلّ صاحب اختیار و ولی و معبود شماست؛
 و پس از خداوند ولی شما، فرستاده و پیامبر اوست که اکنون در برابر شماست و با شما سخن می گوید
 و پس از من به فرمان پروردگار، علی ولی و صاحب اختیار و امام شماست
 آن گاه امامت در فرزندان من از نسل علی خواهد بود. این قانون تا برپایی رستاخیز که خدا و رسول او را دیدار کنید دوام دارد

این عبارت کنایه آمیز هم خیلی جالب بود ، هم بامزه است هم هشدار دهنده:

 فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَی الْأَرضِ بِخَطیئَةٍ واحِدَةٍ،
 وَهُوَ صَفْوَةُالله عَزَّوَجَلَّ،
 وَکَیْفَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْکُمْ أَعْداءُالله،


آدم به خاطر یک اشتباه به زمین هبوط کرد
 و حال آن که برگزیده ی خدای عزّوجلّ بود
 پس چگونه خواهید بود شما و حال آن که شما شمایید و دشمنان خدا نیز از میان شمایند

+من رو این صفحه خوندم خطبه غدیر رو
  • علی رسولان

بدون هم

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

از یه جایی به بعد ، شدیدن تغییر می کنی ، به من باشه زندگی رو بر اساس سن اینجوری تقسیم بندی می کنم ، 5 تا 15 ، 15 تا 25 ، 25 تا 35 ، 35 تا 50، 50 تا 60، 60 تا مرگ.

الانم من شدیدن تغییر کردم ، ذهنم ، فکرم ، زندگیم ، نگاهم ، اطرافم ، آرزوهام. گاهی شایدم کثیر ، به این سابقه ی حیاتم که یه نگاهی می ندازم هیچ حس خاصی بهم دست نمیده ، اصلن هیچ مسأله ی شگرف یا اتفاق جالب انگیزناکی توش نیست که بخوام بگم آهان اینجا اوجش بود چه تو زندگی چه تو بندگی ، همش مثل این رودهای فصلی که خودشونم نمی دونن با خودشون چند چندن خشک و روون بوده!

نکته ی حال بهم زن تر قضیه اینه که تو شروع هر دوره ، یه ترکیب زشت به نام " تازه فهمیدم " هی تکرار میشه و از اونجایی که این تغییرات اصولن هیچ تأثیر خاصی تو روند تعالی و تغییر شیوه های زندگی نداره " از اونجایی که شاکله ی یه فرد تو سن 1 تا 5 سالگی شکل می گیره " بهترین جمله ای که میشه گفت و محبوب ترین ایده ای که میشه داد اینه که بگم : ای کاش از همون دوره ی اول تا دم مرگ نفهم می موندم ، کاملن یکنواخت و یکسان! بدون هیچ درگیری و دلگیری اضافی.

  • علی رسولان

ناموزون

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ
امروز می خوام درباره ی خواجه ی حرمسرا بنویسم! من اون اولش خواجه ی حرمسرا رو ندیده بودم یعنی از اول اولش اصلن قصد نوشتن نداشتم چون نه وقتش رو دارم نه حوصله اش رو ! فقط داشتم می گشتم ببینم می تونم یه فکری به حال چند کیلو چربیِ اضافیِ بدنم بکنم یا نه ؟ راستش رو بخواید آب کردنش با نخوردن غذا واسم کاری نداره در واقع همیشه اینطوری وزن کم می کردم اما انگار زیاد فایده نداره ، نه اینکه نداشته باشه منتهی یه غذای خوشمزه ی جدید که درست کنن و تو نتونی خودت رو کنترل کنی همه چیز برمی گرده به حالت اولش و تو می مونیُ اضافه وزن!
خب چند روزی بود که داشتم ورزش های مختلف رو بررسی می کردم ببینم کدومش به سن و شرایطم می خوره تا انتخابش کنمُ برم سراغش! سفارش عمومی از طرف دوستان که بدنسازی بود، منتهی من خودم از فضای شلوغ و سر و صدای زیادُ آهنگ بلندش اصلن خوشم نمیاد، خودم نمی دونم چرا ژیمناستیک رو دوس دارم شاید چون وقتی بچه بودم دوسش داشتم ولی دیگه از سن من گذشته! انسبت به ایروبیک و این ها هم همین حس رو دارم "حداقل من با صدای بلند به وجد اومدن از این ورزش تو ذهنم هست ، البته تو پارک نزدیک خونه هم دیدم که آقایون و خانوم ها پشت به پشت همدیگه این ورزش رو انجام میدن و سر صبح با صدای بلند آهنگشون اعصاب واسه بقیه نمی ذارن"
تو ورزش ها کوهنوردی رو دوست دارم ، جدیدن هم یه رفیقی پیدا کردم اینکارَست خوشبختانه و اولین درس آموزشیش هم این بود که نگو کوهنوردی این ارتفاعی که ما می زنیم اسمش تپه است نه کوه! و البته خیلی نکات آموزنده ی دیگه که حین صعود و نزول بهم یاد میده! بدیِ کوه، ببخشید تپه اینه که دم دست نیست و نیاز به وقت گذاشتن داره تازه برای موارد فورس ماژور "یعنی من اولین باره دارم فارسیش رو می نویسم ، این چه کاریه که بعضی کلمات می افته روی اصطلاحات زبانی مردم، واقعن چرا؟ " بله در موارد عجله ای و ضروری، به نظر من جوابگو نیست ، خیلی زمان بر و وقت گیر هستش و صد البته همون قدر مفرح و لذت بخش!
شنا و استخر رو هم واقعن دوست دارم و اگه یه رفیق ماساژور نمی گم حرفه ای آما پایه کار هم همراهت باشه که دیگه نور علی نورِ! و میشه گفت هفته ای یه بار تو برنامه هست اگه اتفاق خاصی نیفته، بدیش اینه که وقتی میری اینقد بساط خنده و شوخی هست که وقتی برای چربی سوزندن به صورت جدی باقی نمی مونه! واسه این کار باید واقعن شنا کرد هر چند همین جوریش هم کلی کالری می سوزونه!
ببین تو رو خدا! اینقد گرم علاقمندی ها شدم که خواجه ی حرمسرا رو یادم رفت! بله ! گرم همین بررسی بودم که دیدم ورزش دو ، از همه ی موارد بهتر هستش، به نظرم سهل الوصول ترین " حالا نگید عربی نویس هستش من این کلمه رو هم برای اولین بار نوشتم واقعن چرا؟ " ورزش و به دردبخورترینش برای چربی سوزوندن باشه ، یه دوست خیلی تپل هم دارم با خودم گفتم مخش رو می زنم ، یه همراه برای دوی عصرانه یا شبانه پیدا می کنم " چون صبح ها فرصت نمی کنم به هیچ وجه مگه جمعه ها "
واسه بررسی حرفه ای کار ، و اینکه ببینم آموزش خاصی تو دویدن هست یا نیست ، جایی رو بهتر از فدراسیون دو و میدانی سراغ نداشتم " من عمومن برای کسب اطلاعات میرم سراغ منبع ، حالا تو هر موضوعی که می خواد باشه به شما هم توصیه می کنم این کار رو بکنید واقعن عالیه و از به اشتباه افتادن شدیدن دور می مونید" با این پیش زمینه سرچیدم نه ببخشید جستجوییدم: فدراسیون دو !
رفتم تو سایت ، سایت باز شد ، خب عکس احسان حدادی بود و از اینجا بهش تبریک می گم ، یه خبر هم بود که درباره پاداش مدال بگیران دو و میدانی اینچئون بود که اینم جای سپاس داره از دست اندرکاران! اما هر چی گشتم حداقل من نتونستم بخش آموزشی یا صفحه ای مرتبط با این مضمون پیدا کنم در حین  گشت و گذار و وارسی کردن بودم  که چِشَم خورد به قمست عکس، فیلم اون یکیش یادم رفت صب بکیند ببینم، صببببببببببببببر آهان نشریه ، رو قسمت عکس کلیک کردم تا ببینم عضلات این ورزشکاران دو و میدانی چِنطُوریاس ، نیست من یه مقاله درباب جامعه شناسی بدن نوشتم این توجه به بدن و صورت در عصر حاضر و تحقیقات در این زمینه برام جالب می نماید یه جورایی شاید مبتلابه همه هم باشه شایدم نباشه، الان بحثم این نیست ، داشتم می گفتم که رفتم تو قسمت عکس ، که ای کاش نمی رفتم ، ناگهان موجبات حیرتم پیش اومد ، دیدم ای بَلام جان! اینجا چه خبره؟ این عکسا دیگه چیه ؟ خواهران ما چرا این شکلی هستن ؟ با این شکل و شمایل در سایت فدراسیون جمهوری اسلامی ایران چی می خوان آیا؟
از این عکس ها بدتر، اون آقاهه نه دوتا آقاهه شایدم بیشتر باشن من که اونجا نبودم بدونم چن نفر آقاهه اونجا بوده؟ یکی از این آقاهه ها اونجا نشسته  و مث این چی بگم ها! داره تماشا می کنه؟ " ببخشید اندازه گیری می کنه! ، یعنی ما زن اندازه گیر نداریم؟ " واقعن این آقاهه ها اونجا لای زن و بچه ی مردم چی می خوان ؟
واقعن اینجور موقع ها نمی دونم چی بگم ؟ یعنی نمی تونم تصور کنم اون خانوم هایی که رفتن واسه ورزش و مسابقه! آیا خودشون از حضور این مردای لندهور اذیت نمی شن ؟ یا اینکه به اون ها گفته شده نگران نباشید این ها خواجه ی حرمسرا هستن!  یا آیا خانوم هایی که اینجوری عکسشون منتشر شده خودشون چه حسی نسبت به این انتشار دارن؟ واقعن هیچ اهمیتی براشون نداره ؟ نه برای خودشون نه برای همسرشون یا پدرشون ؟ خانوم هایی که تو یه عکس همشون چادری هستن !!! جلل الخالق !!!  واقعن چرا ؟
یعنی بعد این همه سال تنها مفهومی که از حجاب تو ذهن بعضی مسئولان و بعضی خانوم ها متبادر میشه فقط و فقط پوشوندن مو هستش ؟
واقعن در شأن یه خانوم هستش که به هر بهانه ای ، به هر بهانه ای ها! اینجوری عکس هاش پخش بشه ؟ نگید فلانی از عصر حجر اومده ، اگه بگید هم ناراحت نمی شم ولی جواب یه سوالم رو بدید ، ورزشُ موزون شدنُ مسابقهُ مدال جهانی به چه قیمتی ؟ واقعن ارزشش رو داره که به خاطر خودمون ، خود آ مون رو فراموش کنیم ؟ اینکه برای کی و برای چی ورزش می کنیم ؟ اینکه یادمون بره حلال چیه و حروم چیه ؟
اینکه هر ورزشی اقتضای خودش رو داره و لباس خودش رو کاملن منطقی و عقلانیِ و هر کسی می پذیره با با کت و شلوار نمی شه رفت تو استخر یا با مایو صخره نوردی کرد ! اما عکس گرفتن و منتشر کردن بعضی فرم عکس ها به نظر من نه تنها ارزشی به صاحب عکس نمیده بلکه توازن فرد رو هم نسبت به این دنیا و اون دنیاش بهم می ریزه و اینجوری میشه که فرد به خاطر موزون شدن ناموزون میشه متأسفانه!

تذکر نوشت:
من نمی دونم بقیه سایت های رسمی ورزشی چه عکسایی از خانومهای ورزشکار این سرزمین میذارن، علاقه ای هم ندارم برم ببینم ولی این چیزی که من به صورت تصادفی دیدم واقعن بدِ، و از خوبی فرسنگ ها فرسنگ فاصله داره!
  • علی رسولان

فصل قریب

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۳ ب.ظ

تعریف، معرَّف ، معرِّف و بعد صحبت از جنس و فصل از اون بحث های جالب و شیرین منطقیِ، از همون هایی که اگه خوب بفهمیش اولین مرحله ی ورودت به دنیایی میشه که می خواد از تو یه آدم جدید بسازه!

به جنس کاری ندارم ، به هر حال جنس هر آدمی مشخصه، خرده شیشه داشته باشهُ نداشته باشه از صد کیلومتری میشه تشخیصش داد. با خرده شیشه دارها هم کاری ندارم چون این جماعت اینقد تو غربت سیر می کنن که انگار نه انگار تو باغن! به تعبیر همون قدیمی ها تو باغ نیستن خلاصه اش میشه نیس تن!

اما خرده شیشه ندارها ، باید بلند نوشتُ پرسید: خرده شیشه ندارها میشه بدونم تا حالا فکر کردید فصل قریب شما چیه ؟ آخ! ، اصلن یادم رفت فصل رو توضیح بدم بعد سوال بپرسم، کمی استراحت کنید تا کمی بعدتر بریم سراغ فصل. " است راحت "

اولین مساله ای که برای فهمیدن فصل باید بدونید اینه که این فصل رو با چهار فصل سال اشتباه نگیرید، البته بی ربط هم به چهار فصل نیست نه تنها بی ربط نیست بلکه با کمی توجه به مسمای چهار فصل سال می تونید به راحتی بفهمید فصل منطقی چی هستُ و چی نیست.

هر سال چهار فصل داره ، که هر فصلی خصوصیات و ویژگیِ منحصر به فرد خودش رو داره ، همین خصوصیت و ویژگی منحصر به فرد هستش که اون رو از بقیه ی فصل ها تمیز میده " تمیز میده : جدا می کنه " مثلن بهار فصل شکوفه دادن و زنده شدن نباتاتُ سرسبز شدن نماهای گیاهی زمینِ یا تابستون که گرماش زبانزد خاص و عام ، همین طور برای پاییز برگ ریزون درخت ها و برای زمستون برف و سرما!

هر کدوم از این خصوصیات در طول یه دوره ی سه ماهه با توجه به اینکه هر سال دوازده ماهه باعث میشه که هر سال فقط چهار فصل داشته باشه نه بیشتر و نه کمتر، و صدالبته همین خصوصیات هستش که باعث شده هیچ فصلی با فصل دیگه قاطی نشه و می بینیم که سالیان سالِ این چهار فصل بدون درگیری و به خوبی و خوشی در کنار هم در حال گذران ایام هستن.

همین طور که دارید با خودتون کلنجار می رید تا با معنای فصل بیشتر آشنا بشید، باید بگم که فصل داشتن فقط مختص چهار فصل سال که اسمشون رو هم از همین فصل گرفتن نمیشه ، بلکه تمام موجودات عالم بالضروره فصل دارن، همین فصل هاست که تفاوت ها رو ایجاد می کنه و باعث مادون شدن یا مافوق شدن اجناس میشه! همون فصلی که حیوان رو تو مرتبه حیوانیت قرار میده و نمیذاره بالاتر بیاد و به انسان وجهه ی انسانیت میده و از حیوانیت دورش می کنه میشه فصل قریب، مثال ساده اشم ناطق بودنِ البته نه به معنای حرف زدن بلکه به معنای قوه ی فکر کردن ، اینکه انسان می تونه تحلیل کنه و نسبت به کاری که انجام میده علم داره میشه فصل قریبش ، فصلی که انسان رو می بره بالا و حیوان رو همون پایین نگه میداره!

به نظرم حالا این حق رو دارم که ازتون بپرسم: تا حالا فکر کردید فصل قریب شما چیه ؟ اصلن منظورم اون فصلی که شما رو از حیوانُ گیاهُ سنگ جدا می کنه نیست! ، می خواهم یه کم این فصل قریب رو گسترش بدم تا بعد این همه خوندن یه کاربردی تو زندگیمون داشته باشه ، می خوام بدونم تا حالا فکر کردید فصل قریب شما نسبت به دیگران چیه ؟ همون فصل قریبی که قرارِ شما رو از دیگران جدا کنه، همون فصلی که مختص به خودِ خود شما باشه و هیچ کس دیگه ای توش با شما شریک نباشه ، همون فصل قریبی که باعث میشه فردا روز یه سر و گردن نسبت به دیگران قریب تر به خدا باشید ؟ بله! منظورم این فصل قریب !!! تا حالا سعی کردید برای خودتون یه فصل قریب بسازید، یه ویژگی که خریدارش خدا باشه و انجام دهنده اش شما باشید، اگه نمی خواید فردا از پایین به بالا نگاه کنید برای خودتون یه فصل قریب بسازید فقط خرده شیشه نداشتن کافی نیست.

  • علی رسولان