نا پای دار

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

دانه های انار در پاییز سرد

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۱۴ ب.ظ

بوی اسپندُ ، نوای مداحی ، همراه با تزئیناتی ساده یا پر زحمت ، که چاشنی عاشقانگی را حمل می کند ، دنیایی را رقم می زند که به آن می گویند: ایستگاه صلواتی.

با وجود این دنیای پر از اشتیاق است، که قدم زدن در خیابان های شهر لذت بخش می شود ، اصلن بساط چایی با این وصف ناب دیوانه کننده ترین شعری است که می توان در پاییز به واسطه ی محرم سر داد! 

بیشتر از این شعر دیوانه ، شاعرهای بی قرارش را دوست دارم که انگار نمی خواهند بی خیال حال دادن به مردم شوند، با چای هایی که طعم هلش آدم را مست می کندُ دارچینش هوش از سر می برد؛ آن هم در این پاییز سرد که یک های گرم هم حال آدم را اساسی سر جایش می آورد چه برسد به یک لیوان چای داغ لب سوز!¹

من از طرف خودم می گویم: حسین علیه السلام بی قراریتان را در این سبک عشق بازی مستدام بدارد که حال آدم را محرمی  نگه می دارد حتی بعد از عاشورا!

شاید شماها با سن کم تان و در این شور و حال جوانی بهتر می دانید که با هم آمدن و با هم رفتن شدت دلتنگی را عجیب بالا می برد ، از اینکه دانه به دانه سیاهی ها را کم می کنید تا آدم کمتر احساس غربت کند سپاس بی نهایت.

شما دانه های بسیار زیبا و خوشگلِ سرخِ انار² در پاییز دل آدم های این شهرید ، چقدر خوشمزه اید شما با گلپر و نمک حسین علیه السلام. 

یک.بعضی ها فقط دکتربازی در می آورند

که ای فغان چای را در لیوان های پلاستیکی نریزید، 

دکتر! به قدر انتقاداتت پول لیوان کاغذی را بدهی ،

مشکل لیوان پلاستیکی حل می شود به خدا!

دو.

  • علی رسولان

کامنت two کامنت

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۳ ق.ظ
عطش شما برای خواندن ، ترس از نوشتن را دو چندان می کند، این شب ها درگیر حال و هوای تنها مثبت " + " آنزیم عشق هستم ، و فقط تذکرهای بی قرار شماست که می تواند comment تو comment  را بسازد!

تنها اقبال من برای قانع کردن چشمان منتظر آرام ناآرام اشاره به + است برای فرار از گفتن شرح ما وقع این شب ها! البته فارغ از دغدغه های این شب هایی ام: وصف حال من و نت این بیت زیبا هم هست:

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند

در آخر اگر تشکر نکنم و احساس خوشآیندم را نسبت به تذکر های شما برای نوشتن ابراز نکنم ، احساسی به قدرت هزار اسب بخار در مقابلم صف آرایی می کند که بسیار دوستش ندارم ، پس می گویم: ممنون که دوست دارید بنویسم ، این مختصر شعر زیبا و دوست داشتنی ام که بسیار برایم گران است و عزیز هم تقدیم به شما و همه ی آنهایی که هستند و نیستند!

شدم آخرش اِند نافرمیّات
یه آدم ، که سرتاسرش نقص و عیب

خمار اتّم ، مرد کتم عدم
ته ماجراهای پر نقض و غیب
 
  • علی رسولان

آنزیم عشق

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ

خوشحالم که زنده ام ، و توانستم این نفسِ سرکشِ بدردنخورِ آبروبر را بکشانم تا محرم ابی عبدالله. دیدن علمُ کتلُ سیاهی به من آرامش می دهد ، دیدن تن پوش سیاه قوت قلبم را می افزاید. اینجا، در مُحرم احساس می کنم همه ی شهر مَحرم هستند ، از یک قوم و قبیله ، با یک فامیلی مشترک به نام حسینی.

این حس آشنایی که باعث می شود مهربانی از سر و روی شهر ببارد را عاشقانه می ستایم، به قدر قطره قطره اشک هایی که ریخته می شود روی لپ های آدمیت، چه پای منبر حاج آقا با ذوقُ شوقُ صلابتُ صدای بلند یا کنج هیئت آن گوشه ی انتهایی خلوت رفاقت آرامُ بی سر و صدا!

چقدر خوبی محرم، وقتی می آیی من همانی می شوم که هستم، سیاه! بدون یک ریال ریای اضافی! اصلن دلیل خوب شدنم همین است وقتی اولین گام در معرفی خودم را صادقانه بر می دارم رو سپید می شوم از اینجا به بعد است که تو مرحله به مرحله با بالاترین درجه ی حرارت، پاکی را در وجودم فریاد می زنی و من محرم می شوم به تو.

هر کس که پاکیزگی را با تو تجربه کند تازه می فهمد پاکسان به سلامت خانواده نمی اندیشد و به راحتی می تواند بفهمد همیشه تاژ یک دروغ بزرگ است! تو آنقدر قوی هستی که سپید 3 ، پودر 8 آنزیم تاژ ، سافتلن طلایی و یا هر پاک کننده ی دیگری در مقابل تو بازی های بچه گانه ای هستند که کارشان سرگرم کردن آدم هاست در تعدد کثرات! نه پاک کردن.

با تو بودن را دوست دارم وقتی به من می فهماند معنای پاکی غیر از پاکی است. غیرتر از آنچه که پیام هایش گوش فلک را کر کرده است. دوستت دارم چون تو خواستی دوستت داشته باشم به خاطر تمام خواستن هایت از تو ممنونم.

  • علی رسولان